گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

پیشرفت پروژه

1394/10/20 2:40
701 بازدید
اشتراک گذاری

 

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 26 روز سن دارد :.

میدونم پست حال بهم زنی هست ولی ما مامانها عادت داریم.

یه هفته از آموزش اردلان می گذشت که دیدم حرفه ای شده گفتم بگذار به اون دو تا هم برسم اول از ارسلان شروع کنم اما فایده نداشت نه اینکه ارسلان همکاری نکنه اما چون جایزه جیش توی حمام  خوراکی یا همان قاقا بود به همه میدادم ارشیا هم ذوق می کرد می خواست توی حمام جیش کنه منم از فرصت استفاده می کردم بهش اجازه میدادم اما قصد آموزشش را نداشتم فقط می خواستم ترغیبش کنم ، اما مشکل در پوشک کردنش بود که اردلان و ارسلان فیلشون یاد هندوستان می کرد ، از طرفی هم اردلانم خطاهاش زیاد شده بود و نیاز به یادآوری داشت دیدم فایده نداره بخواهم ارشیا را هم آموزش بدم باز این دو تا از جیش یادشون بره و روز از نو روزی از نو، موقع پوشک ارشیا هم اردلان و ارسلان خیلی گریه می کردن .

طی یک اقدام انتهاری هر سه را همزمان از جیش می گیرم .راضی

خونه را هم طوری گرم کردم که بچه ها با رکابی راه میرن تا سرما نخورن.

روز اول که همه داغون بودن و مرتب این شورت آموزشی ها را میشستم و به اردلان هم توضیح می دادم این مال نی نی هاست تو بزرگ شدی و شلوار خالی تنش می کردم. دیدم فایده نداره تیر خلاصی را زدم و شورتهای آموزشی را کلا گذاشتم برای مهمونی و بیرون رفتن.قه قهه

 

ظهرها اصلا پوشکشون نمی کنم چون اگه به موقع برم سراغشون جایی را خیس نمی کنن ولی سه چهار دقیقه بعد از بیداری آبادی در پیش داریم .

برای شب هم حتما پوشکشون می کنم چون از طرفی خودم بی هوشم از طرفی هم هر شب یکی هست که تا صبح من را سر کار بگذاره و بهانه و گریه و نق نق داشته باشه. گاهی اصلا یادم نمیاد که کی بچه را از روی پاهام پایین می گذارم یا یه وقتهایی با ارشیا بیرون اتاق خوابمون می بره آخه ارشیا خیلی گرمایی هست هر وقت که بیدار بشه باید از اتاق با گریه ببرمش بیرون .

بچه ها به هیچوجه نمی تونن از قصری و توالت فرنگی استفاده کنن . قصریشون مدلی هست که رابط توالت فرنگی هم میشه ولی خوب روی زمین فقط کارشون را می کنن و روی قصری بازی می کنن ، خیلی تمیز کردن سخته ولی باز خدا را شکر که حمام شلنگ داره و خیلی هم بزرگ نیست شاید روزی چند بار با مایع ظرفشویی هم حمام را بشورم هر چند روزی هم با جرم گیر ولی خوب بازم به دلم نیست.

مشکلی که ارسلان داره اینکه به جاذبه زمین خیلی اعتماد داره خندونک ازش می خواهم زور بزنه اما فقط قیافش را می گیره ، خسته میشم میگم ارسلان جیش نداری میگه میاد عصبانی بچم خیلی صبوره خوش به حال همسر آیندش. وقتی هم بیاد به همه توی خونه می گه همونجا هم کلی ذوق می کنه.

ارشیا خیلی لجبازه و اگه به هزار بازی و ادا ببرمش یک آن میشینه و زود بلند میشه و دستهاش را به حالت رقص از مچ می چرخونه یعنی ندارم بقیه هم این کار را یاد گرفتن و دستاشون را می چرخونم. اگر هم مجبورش کنم بشینه اینقدر وول وول میکنه (اصطلاح مشهدی به معنی در جا حرکت کردن) اگه چیزی هم باشه به نظرم بالا میره نه پایین.خنده اگه بیاد که با انگشت اشاره می کنه و کلی ذوق می کنه.

خلاصه خیلی کارها را امتحان کردم ...

روز اول خوراکی بود که انواع بیسکویت و شکلات و چوب شور بود اما مدت کودتاهی جواب داد .

روز دوم عصبی شده بودم دعواشون می کردم و تنبیه تا کار به جایی رسید که یه شب اونقدر گریه کردم که داشتم از حال می رفتم که منی که تا بچه دارشدنم بچه هیچ کسی را دعوا نکرده بودم چطور به این جوجه ها رحم نمی کنم و با خودم عهد کردم که دیگه نزنمشون و در شرایطی هم قرارشون ندم که مجبور بشم دعواشون کنم حتی می خواستم روز بعدش(که جمعه بود) برای جبران این روز بد ببرمشون سرزمین عجایب اما باباشون سر کار بود و ترسیدم بلایی سرشون بیاد خلاصه به بازی توی حیاط اکتفا کردم و

روز سوم جایزه شد بازی با سه چرخه توی حیاط ولی اونم خیلی جوابگو نبود آخه هوا سرده و خیلی هم نمیشه بیرون رفت اما روی ارشیا خوب جواب داد.

روز چهارم هم قول پارک و بردمشون. البته قبلش هم یکمی توی حیاط بازی کردن. همه که جیش کردن شال و کلاه کردیم و رفتیم پارک روبروی خونه اونم با سه چرخه هاشون اما ساعت 14:30 بود و جز جند نفری ما را ندید و شایدم توی دلشون بهمون خندیدن . با خودم بیسکویت و شلوار برده بودم ، بیسکویت که تمام شده اردلان بهانه گرفت ارشیا هم خودش را خیس کرد همونجا تو آفتاب شلوارش را عوض کردم و بهشون توضیح دادم علت برگشت چی هست و با منطق کامل قبول کردن و برگشتیم و خواستم اولین کار جیش باشه ولی بچه ها تا سبک نشدن و لباس درنیاوردن به درخواست من توجهی نکردن بعد هم خوابیدن اونم خودشون توی تشک خودشون بی دردسر و دعوا و کشمکش. عصرش هم با عروسکهای پولیشی که از نوزادی بازی می کردن (معمولا روی بالش می خوابننشون یا راه می برن و پیش پیش می کننشون که بخوابن) و دوسشون دارن سرگرم بودن و همچنان ارشیا لجبازی می کرد که این فکر به سرم زد ، بهشون گفتم نی نی هاتون دیدن شما یاد دارین جیش کنین ؟ هر کی یه عروسک انتخاب می کرد و می داد بغل من با عروسک میشستم کنارش تا به عروسک نشون بدن بزرگ شدن و من عم کلی نمایش بازی می کردم و به جای عروسک حرف می زدم و با دستهای عروسک دست می زدم و .... البته اگه عروسک پرنده بود می گفتم که پرنده که دست نداره براتون بال می زنه. بچه ها خیلی ذوق کردن خیلی این کار روشون جواب داد حتی اردلان با انگشت بهش اشاره می کرد و باهاش حرف هم می زد ولی من هیچیش را نمی فهمیدم آخه هم با ناز حرف می زنه هم خیلی آروم.

شاید فردا هم از عروسک استفاه کنم گاهی هم قاقا میدم اما درکل خیلی زبانی تشویق می کنم مخصوصا اردلان خیلی از تشویق خوشش میاد وقتی بهش می گم بزرگ شدی و بهت افتخار می کنم چنان ذوقی میزنه که با دیدن قاقا همچین ذوقی نداره .

تخیل بچه ها عالیه منم خیلی وقتها باهاشون همراه می شم .

خیلی بیشتر از قبل بغلشون می کنم می بوسم و حرفهای عاشقانه میزنم برای همین اوایل که اردلان تنها آموزش می دید خیلی بهم وابسته شده بود و توی ماشین هم روی صندلی نمیشست حتما می خواست روی پای من باشه چه صندلی جلو چه صدلی عقب براش فرقی نمی کرد.

خوراکشون هم بیشتر و بهتر شده مخصوصا اردلان که از نوزادیش باهاش مشکل داشتم.

فقط مشکلی که دارم با جیش بزرگشون هست . اولین قسمتش که بیرون بیاد با ناراحتی و عصبانیت می گن بشور کثیف زمین را می گن و سریع بلند می شن جاشون را عوض می کنن حالا اگه سه تایی باشن که واویلاست.

دیشب دیوانم کردن . جلوی حمام داشتم می خوابوندم که اگه یکی خواست بره زود به دادش برسم و اونی هم که دارم می خوابونم خیلی اجیر نشه خلاصه شیر که خوردن ارسلان گفت جیش دارم و رفتیم از قرار جیش بزرگ هم داشت با همون مکافاتی که گفتم منم مشغول بودم و سرم را برگردوندم دیدم ارشیا هم توی شلوارش مشغوله و نشسته کارش را می کنه که بدو بدو برداشتمش و بهش تذکر دادم و به اردلان گفتم تو هم بیا که دیدم کارش را هم کرده. خلاصه همه را شستم و ارسلان هم کارش تمام نشده بود که باز اردلان گفت جیش دارم و آمد کارش را کرد و رفت بیرون باز ارشیا آمد دیگه باباشون را صدا کردم کمکم کنه آخه ارسلان هم شسته بودم باز آمد گفت دارم عصبانی البته بیشتر خنده دار بود خندونک می دونم . خلاصه هی شستم و خشک کردم و شوار پوشوندم و اورژانسی درآوردم.

اما در کل راضی هستم اردلان که دیگه مشکلی ندارم و خطاهاش کمه ارسلان هم کما بیش یاد گرفته ولی ارشیا چون اصلا صبور نیست و حوصلش توی حمام سر میره کمتر همکاری می کنه که عروسکها به دادم رسیدن.

هر کی جیش داره میره جلوی حمام شلوارش را در میاره و میره چراغ را روشن می کنه یا نمی کنه میشینه بعد من را صدا می کنه فقط ارسلان هست که در حین رفتن می گه که جیش داره.

روند رو به رشدی هست و راضی هستم فکر نکنم بیشتر از دو هفته طول بکشه شایدم کمتر ولی شب که میشه دیگه همه مفاصلم درد می کنه از بس که شلوار پوشوندم و درآوردم و توی حمام همراهی کردم اما می ارزه همین چند روزه زود میگذره بدتر از اینهاش گذشت و رفت و تمام شد . اما اون روزی که عصبی بودم گریه می کردم و بلند با خدا حرف میزدم می گفتم پس کو کمکت؟ آخه همه جیشها توی شلوارشون بود و اصلا همکاری نمی کردن برای اردلان ظهر و شب دعای توسل می خوندم اما به بقیه نرسیده بودم . دیگه با همون حال دعای توسل خوندم و گفتم ناشکر نیستم فقط بی کسم .تا حالا خودت بزرگشون کردی اما امروز خسته ام ولی نا شکر نیستم خدا را شکر که سه تا هستن و سالمن و من بچه دارم اما خیلی بی کسم. قاطی کرده بود و از خدا هم طلبکار بودم اما زود خودم را جمع و جور کردم آخه امید سه تا فرشته به منه و می دیدم با هر اشکم بغض می کردن و گریه می کردن.

تویه این مدت مسافرت مامانم هیچ کس در این خونه را نزد بگه مردین یا زنده این همه فقط زنگ می زدن بعضی ها هم کم لطف تر از این حرفها هستن حتی می خواستم بچه ها را ببرم دکتر کسی نیامد کمکم کنه و باباشون هم نتونست مرخصی بگیره به ناچار خوددرمانی کردم ، کاملا بر خلاف عقایدم . درمان خونگی را هم همزمان داشتم . سه هفته هست که بچه ها مریضن و بعضی ها در کمال ناباوری با اونکه می دونن و ازشون هم کمک خواستم میگم مامانت میاد دیگه ولی مامانم هنوز بندره. خیلی راحت میگم ما مریضتریم به شوهرم می گم این بعضی ها هر وقت من یا بچم مریض میشیم ، مریض میشن یه لبخند تلخی تحویلم میده .

بعد خدا همسرم هست که اونم لطف خداست . همراه و همدل و از خود گذشته . خدا را شکر که خدا همچین همسر و فرزندانی بهم هدیه کرد ای کاش قابل باشم.

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان علی آقا
21 دی 94 1:02
مرضیه جان خدا قوت گلم من برای علی از برچسب استفاده میکردم بعد هر جیش یدونه بهش میدادم و میگفتم فرشته مهربون آورده اگه هم نمیکرد یا قبلش تو شلوارش میکرد نمیدادم.بازم خدا رو شکر دختر خواهرشوهرم برای دستشویی بزرگش گریه میکرد که این چیه و.... خدا رو شکر ترس ندارن ازش
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم . از شما تقلید کردم می دونستم اینکار را کردین اما بچه های من چندتا برچسب را خوردن و دو تا را چسبونم و گریه می کردن و می کندن و زود دلزده شدن.
مامان علی آقا
21 دی 94 14:10
راستی گلم این رو هم یادم رفت بگم علی هم همین بود میشست پی پی کنه گلاب به روتون 4یا5جا میشست بدشون میاد.شما که دیگه 3تا هستن گلم خیلی فشار نیار به خودت برای شستن حموم یه دوره میگذره بعدا میرن تو دستشویی منم یه مدت این کار کردم پا درد گرفتم دیگه همسرم,نگذاشت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
همینطور هم شده. ممنونم عزیزم.
نرجس مامان سه قلوها
21 دی 94 14:56
سلام مامان مهربون واقعا خسته نباشي ،به قول خودت خدا تا الان بچه هات رو برات نگه داشته از اين به بعد هم خودش نگهدارشونه خدا جاي حق نشسته تاوان بي مهري آدمها رو تو اين دنيا بهشون ميده يه روز ميشه كه اونا محتاج كمك شما و پسراي گلت ميشن .منم تو دلم خيلي غمه مخصوصا زمان نوزادي بچه هام هر وقت فكر ميكنم بغضم ميگيره ولي شانس بزرگ من مامانم و دو تا ابجيم هستن كه شايد بيشتر از من مراقب بچه هان تا بتونم استراحت كنم سر كار برم اگه اينا نبودن معلوم نبود چه به روز زندگيم و بچه هام ميومد،نه عزيز وب ندارم ولي عكسشون رو تو اينستام ميخوام بزارم شما داري اينستا؟
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
سلام گلم . غمهای من شمردنی هم نیستن اما نمی خواهم بگم فقط خواستم اگه فردا بچه ها گفتن خود درمانی می کنی بگم چی شده که عادت کردم . خوش به حالتون که خواهر دارین واقعا سعادتیه. من که کار را بوسیدم گذاشتم کنار . کار و زندگیم بچه هام هستن. نه اینستام ندارم . اگه تونستی برام میل کن.