گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

بدون عنوان

1394/6/6 8:56
952 بازدید
اشتراک گذاری
.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 13 روز سن دارد :.

پسرای نازم این روزها خیلی شیرینتر از قبل شدین.

ارسلان طاقت دوری هیچکدوممون را نداره . بابا که سر کاره صبح تا شب سه تایی می گین بابا کو؟ اگه یکیتون از جلوی چشم ارسلان دور بشه مرتب می پرسه ارشیا کو؟ اردلان کو؟ و دنبالتون می گرده.

یه بار خونه مامان بودیم من رفتم سرویس که پشت در ورودی آپارتمان هست . اردلان هم آمد . گفتم جیش ، از اول تا آخر گفت جیش منه  یعنی من جیش کنم . ارسلان هم دنبال اردلان می گشت و صداش میامد اردلان کو؟ همینجور صدا زنان رفته بود پایین خونه خودمون را بگرده و من متوجه نشده بودم آمدم بیرون دنبالش می گشتم که دیدم صدای گریه از پایین میاد به همراه صاحب صدا . ارسلان دوست داره همه را با هم ببینه.

خیلی وقت پیش یه روز برای تنوع گفتم آش درست کنم . بچه ها آش که نخوردن هیچ آبروم را هم بردن. رفتن بالا به مامان می گفتم غذا بده. مامانم هم برای فربد یکم دمی گذاشته بود که نمی خورد . مامان از ذوقش همونجور ایستاده به چهارتایی با شصت و چهار غذا داده بود و ته قابلمه را بالا آورده بودن. آبروی من را هم بردن. به بابام و بابای بچه ها که گفتم هر دو گفتن مگه آش هم غذایه . هیچی دیگه با خاک یکسان شدم.

برنامه روزانه شده روزی دو بار پارک و دو بار مسجد.

خانومها توی مسجد از بچه ها سکوت می خوان که خدا را شکر بچه های من سر و صدا ندارن یکمی با مهر تسبیح بازی می کنن تا ببینن من از توی صف بلند شدم آمدم بیرون سریع کفشاشون را از جا کفشی برمی دارن که بریم. همه مهر و تسبیح ها را هم مرتب سر جاشون می گذارن . یه وقتایی هم افتخار می دن یه رکعتی ما را همراهی می کنن.

پارک هم که می ریم گردن درد می شم از بس باید دور و اطراف را دنبال شما نگاه کنم. آخه طبق معمول مورد توجه هستین و گاهی هم فدایی دارین. بچه های 8 تا 10 ساله عاشق شما هستن تا حدی که بغلتون می کنن از پله ها می برن بالا . دو تا بچه هستن که بیشتر از این کارها می کنن یکی عطیه و دیگری رقیبش امیر علی و بقیه بچه هایی که همبازی این دو تا هستن. عطیه خیلی مهربون و شیطون و خونگرم هست . امیر علی هم خیلی مهربونه. یه وقتهایی عطیه خیلی از صبر و محبت امیرعلی سوءاستفاده می کنه و با شیطنت نمی گذاره سوار تاب بشه یا بچه ای را که امیرعلی انتخاب کرده ازش می گیره.

تو پارک سر این که کی با ارشیا بازی کنه دعوای بیشتری هست چون ارشیا عکس العملاش با صدا تره و بلند بلند می خنده و به حرف بچه ها گوش می کنه ولی اردلان و ارسلان کمی دیرتر یخشون باز می شه و ارسلان که یک ساعت اول خنده هاش در حد لبخند هست و به من وابستگی داره  اما ارشیا سراغی هم از من نمی گیره برای همین بچه ها بیشتر دوست دارن با ارشیا بازی کنن البته توی خونه هم همینطوره اردلان و ارسلان رقابت سر بازی با ارشیا دارن . 

یه وقتهایی که ارشیا خواب هست و  اردلان و ارسلان بیدار تا می بینن ارشیا چشماش را باز کرد کلی ذوق می کنن و به من هم نشون می دن ارشیا هم بازیش می گیره هی سرش را میاره بالا و اردلان و ارسلان ذوق می کنن هی سرش را می گذاره زمین و چشماش را می بنده و از همون اول بیداری خنده و بازی شروع می شه.

خیلی به هم محبت دارین . هوای هم را دارین . مواظب هم هستین. همدیگه را بغل می کنین و می بوسین. اما رقابت هم جای خودش ، دعوا سر اسباب بازی هم جای خودش.

رفته بودیم عروسی ، ارشیا پیش باباش بود و اردلان و ارسلان پیش من بودن کنار خودم واستاده بودن که یه دختر 18 ماهه تپل مپل از دور دوید آمد بچه ها را یکی یکی بغل کرد و بوسید ، تازه خواهر بزرگترش آمد سراغش منم گفتم پسندیدم همین را می گیرم. من مدام هواسم به بچه ها هست ولی نمی دونم بقیه چطور اینقدر راحت توی جاهای شلوغ حتی توی پارک از بچه شون غافل می شن. البته من بچه ها را آزاد می گذارم اما مدام چشمم بهشون هست گاهی حواسم به بچه بقیه هم هست.

اگه ارسلان را دعوا کنم سریع حالت گریه و صدای گریه پیدا می کنه البته خبری از اشکی نیست بعد هم من را دعوا می کنه و با حرص می گه اه. نکن. برو. اگه بتونه بغل مامانم هم میره. در همین موقع اردلان و ارشیا از من طرفداری می کنن و با تعجب به ارسلان نگاه می کنن و میان من را بوس می کنن که ناراحت نباشم.

اما یه بار مامانم داشت با بچه ها بازی می کرد و می خوابوندشون زمین و قلقلک می داد تا دو تای دیگه این صحنه را می دیدن میامدن سراغ مامان و می کشیدنش کنار و ... مامانم با تعجب گفتن چقدر پشت هم هستن.

سه شبی هست که دیگه شبا شیر نمی دم . گریه و نق نقشون را تحمل می کنم اما شیر شب را ازشون گرفتم چون حسابی شام می خورن ، قبل از خواب هم شیر می خورن دیگه دلیلی جز عادت ندارن برای بیدار شدن . یه هفته پیش پا شدم آب ریختم توی شیشه که شاید تشنه باشن اما یه قورت آب خوردن و دوباره گریه که شیر می خوان. البته ارشیا هنوز هم شیر تازه نمی خوره و شیر خشک می خواد اما اردلان و ارسلان دیگه شیر تازه می خورن. خدا را شکر لبنیاتی خیلی خیلی بهمون نزدیکه. دیگه حالا شبها فقط نق می زنن و بیدار نمی شن گریه کنن.

دیروز اردلان با نق نق آب می خواست منم گفتم بگو لط فن (لطفا) اردلان هم گفت تو من ارسلان گفت توفن  ارشیا هم یه چیزی بر وزن لطفا گفت .

وقتی به ارشیا می گم اسمت چیه می گه اردلان اما وقتی یه تقاضایی داشته باشه می گه ارش ارش. می گم تو که اردلان بودی باز می گه ارش ارش

بچه ها اسماشون را می گن اما اردلان خیلی آهنگین و قشنگ اسمش را می گه.

ارشیا : ارش (ارشیا)

ارشیا : ارد د گاهی هم اردلان

ارشیا : ارس س گاهی هم ارسلان

ارشیا : عز ز گاهی هم مامان

 

اردلان : ارشی (ارشیا)

اردلان : اردلان

اردلان : ارسلان

اردلان : اعیز (عزیز)

 

ارسلان : ارشی (ارشیا) گاهی هم ارشیا

ارسلان : اردلان

ارسلان : ارسلان

ارسلان : اعیز (عزیز)

 

کنترل دست بچه ها بود باطریهاش افتاده بود بیرون. ارسلان رفت کنترل را گرفت درش را هم پیدا کرد آمد گفت باطری کو؟

ارشیا خیلی بچه منظبتی هست . اگه ارسلان هم از روی صندلی بلند بشه و بره این ارشیا هست که صندلی را هل می ده زیر میز. اگه بخوایم بریم طبقه بالا چراغها را خاموش می کنه در حیاط را هم می بنده . یه بار مامان داشت از خونه ما می رفت بیرون ارشیا تا دید هل شد که باهاش بره بدو بدو رفت اسباب بازیش را گذاشت توی اتاق امد دید مامانم رفته. البته نمی خواستم بگذارم ارشیا باهاشون بره برای همین مامان سریع رفت. کلا بچه مرتبی هست در هر شرایطی.

پسندها (9)

نظرات (19)

مامان باران
6 شهریور 94 10:54
فوق العاده اند. سلام عزیزم من خیلی خوشحالم که به این وبلاگ سه قلو ها امدم خدا براتون حفظشون کنه خیلی ماهن
مامان باران
6 شهریور 94 10:54
عزیزم خوشحال میشم اگه موافق باشید تبادل لینک کنیم
مامان منصوره
6 شهریور 94 11:23
آفرین به گل پسرا .ان شالله همیشه همینطوری پشت هم باشن وهوای همو داشته باشن.
مامان منصوره
6 شهریور 94 11:29
سلام عزیزم.من تقریبا هر روز به وب گل پسرا سر میزنم واگه پست جدید باشه براش نظر میزارم ولی نمیدونم چرا جدیدا نی نی وبلاگ اینجوری شده که نظر ها ثبت نمیشه.ببوس گل پسرای نازت رو
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی منصوره جون . ممنونم از محبتاتون. توی منو ها قسمت ارتباطات گزینه مطالب دوستان اونجا وبلاگ من را ثبت کنین که هر روز زحمتتون نشه . اما از لطفاتون ممنونم.
مامان علی مردان
6 شهریور 94 17:25
ای جانم چقدر گل شدن علی هم تایه مدت بعد از شیر گرفتنش شب بیدار میشد.یه لوان آب بالای سرش میزاشتم میخورد علی اصلا شیر نمیخوره.خیلی ناراحتم آره والا منم موندم چطور بعضیا اینقدر دلشون محکم چند وقت پیش رفتیم پارک یه خانومه بچش ول کرد رفت.پارک داخل جنگل بود بچه رفت داخل جنگل من داتم دیووونه میشدم کلی راه که رفت دید مامانش پیدانمیکنه گریه کرد بعد مادرش از اون ور پارک داد میزنه چی چرا گریه میکنی.خدا من قلبم داشت وای میستاد پدر مادر پسش بچه بودن داشتن تابش میدادن یه دفعه رفتن بچه زیر 2سال رو اما من فقط میتونم حواسم به علی باشه چه خوب که میتونید مراقب چند نفر باشید راستی عزیزم مهد چی شد؟
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم. راست می گی حرص آمدم را در میارن. چند تا مهد را دیدم اما هنوز انتخاب نکردم.
رویا
6 شهریور 94 18:45
سه تا بوس برا گل پسرا تاج سرا مامانشون من چرا تو لینکا نیستم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . مگه می شه مگه داریم ؟ دوباره نگاه کنین.
مامان ریحانه
7 شهریور 94 2:25
وااااااای فدای این قند عسلای شیرین بشم منکه انقدر بامزه و خوردنی شدن قربون محبت ارسلان کوچولو برم من عززززززیزم چقدر خندیدم به خاطر غذا خوردنشون چه خوب که پارک و مسجد تو برنامتونه دیگه ماشالله کاکل زری دارن واسه خودشون مردی میشن چه خوب که بچه ها همبازی دارن این روابط اجتماعی بالاشونو میرسونه وای شما هم درست مثل منی خیلی نسبت به بچه حساسی بعضی مادرا رو میبینم بیخیالن حرصم درمیاد فدای لطفا گفتنشون چه واژه های قشنگی جایگزین میکنن قربون نظم ارشیای گلم برم که هیچی بهتر از این نیست که یه پسر منظم باشه بزرگ مردای کوچولوتو خیلی ببوووووووس مرضیه جونم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم ممنون از لطفی که به من دارین.
✿ ماMے jوטּ✿
7 شهریور 94 10:03
ماشالا به گل پسرای ناز خدابهتون نگهشون داره وعاقبت بخیر بشن ایشالا دوست عزیز
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم
الهام
7 شهریور 94 19:11
سلام ب مامان ب توان سه عزیزم خوندم همتون ابله گرفتین خیلی ناراحت شدم خیلی این مدت سختی کشیدی خدا قوت ایشاله همیشه سلامتی باشه براتون براتون ارزوی بهترینها رو دارم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم آمین
ی فرشته کوشولوو
8 شهریور 94 19:21
خاله الهی فداشون اجی دعام میکنی خاهری که پزشکی قبول شم اجیم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم حتما انشاءالله قبول می شی . نیتت که پاکه خدا خودش هواتو داره مونده کمی تلاش .
مامان زهرا
9 شهریور 94 2:57
سلام مرضیه جونم ، خوبی . چه جالب مرضیه جون همسرمنم آش غذا نمیدونه ، به قول خودش سیر نمیشه . عزیزم ارسلان که دوست داره خانواده درکنار هم باشن درست مثل محمدسام من .که اگه یکیمون نباشه اونقدر صدامون میزنه تا پیدامون بشه . الهی که همیشه پشت وپناه هم باشین داداشای مهربون .
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان فاطمه حانیه
9 شهریور 94 12:27
الهی....... جیگرشونو بگردم...... چقد ناز و دوستداشتنی تر شدن ماشاءالله خوبه دیگه یکی از ارشیا خان کمک دستت هست .... ببسشون طلاهارو
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم
✿ ماMے jوטּ✿
9 شهریور 94 17:08
سلااام خانومی خوبید پسرای شیرین زبون خوبن نه معلومه نداااارین عزیزمولی چون میس پریسامیخوادبرای نگارخانوم قالب بسازه این عکسهارو برای اون گذاشتم تاعکسهاروبرداره وپست روپاک کنم ممنون بابت نظرتون گل پسرای شما هم نازن ماشالااا خداوند حافظ ونگهدارشون باشه میبوووسمتون..
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم شوخی کردم . متوحه هستم.
زهره مامان دوقلوها
10 شهریور 94 10:45
سلام مرضیه جون خدا قوت ماشالله به گل پسرا خدا همتون رو کنار هم حفظ کنه راستی جای آبله های بچه ها خوب شد؟ چقدر اذیت شدید انشالله همیشه بلا به دور باشه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی زهره جون کما بیش خوب شده ارسلان که دیگه صورتش خیلی وقته که خوبه ولی اردلان ارشیا هنوز زمان می خوان . بازم ممنونم از محبتتون.
مامانی
10 شهریور 94 13:35
مامان باران
13 شهریور 94 9:31
مامان سه قلو ها با افتخار لینک شدید. خدا سه تا گل پسرتون و براتون حفظ کنن ماشالا
مامان دوقلوها
15 شهریور 94 10:51
الهی که زیر سایه امام زمان همیشه سلامت و تندرست باشند این سه تا گل زیبا
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
آمین . مرسی گلم.
مامان آنیسا
16 شهریور 94 11:29
خب راست میگن این وروجکا آشم شد غذا آخه منم خیلی آش و دوست ندارم خیلی عجیبه که بچه ها انقد ر آرومن که شما میتونید برید مسجد نماز بخونید من یه مجلس ختم تو مسجد رفتم بسکه آنیسا اذیت کرد مجبور شدم بیام بیرون
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
پیامتون را که خوندم بی اختیار خندم گرفت . فکر نکنین که اذیت نمی کنن . فقط مدیریت می شن.
مامانِ خمبل و فنقول و فسقل
18 شهریور 94 1:57
پسراتون فوق العاده ان