گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

تولدتون مبارک

1394/5/24 20:09
1,309 بازدید
اشتراک گذاری
.: گل پسرا قند عسلا ، 2 سالگیتون مبارک :.

عزیزای مامان گل پسرای مامان دوسال هست که به من افتخار مادر شدن دادید. ممنونم از خالق بی نظیر شما.

دو سال گذشت سخت و شیرین اما زود . 

خیلی زود گذشت یه روزایی نمی خواستم زمان بگذره و روز تمام بشه یه روزهایی هم هر ساعت چشمم به ساعت بود.

بی شک روزهای خوشمون کمتر از روزهای تلخمون بوده اما خوشیهامون خیلی عمیق بوده.

دیگه دوست ندارم یه نوزاد بزرگ کنم ولی به بزرگ کردن شما افتخار می کنم.

وقتی نوزاد بودین با سورنگ شیر می خوردین. ساعت می گذاشتم هر دوساعت با پوشک عوض کردن اجیرتون می کردم و شیر با سورنگ می دادم بعد نفختون را می گرفتم اونم با نفخ شدیدی که شما داشتین خیلی دیر بادگلو می زدین گاهی نیم ساعت طول می کشید اما از بادگلو خبری نبود منم می گذاشتم بخوابین اما عذاب وجدان دیوانم می کرد.

خیلی شبها تنها بودم ، گاهی مادرشوهرم کمکمون می کرد ، بعضی شبها هم مامانم که می آمد من را از اتاق بیرون می کرد می رفتم پیش بابا می خوابیدم اما با هر گریه بیدار می شدم و نصف شب هم میامدم پیشتون می خوابیدم.

حسرت یک شب خواب به دلم مونده هنوز . هنوزم شبها آروم ندارین . بیشتر از خودم برای شما ناراحتم . گاهی شبها که کمتر بیدار می شین یا از زور کم خوابی بی هوش می شم و بابا بهتون شیر میده صبح که بیدار می شم بعد از 5 ، 6 ساعت خواب احساس می کنم که خیلی خوابیدم.

دو ماه بودین که اسهال بدی شدین. بعد 4 ماهه بعد ...

اسهالاتون دیوانم می کرد واقعا سخت بود . رسیدگی یه طرف ، اذیت شدن شما یه طرف.

از اگزما و دکتر بردن های بی نتیجه که نگم . از عطاری بردن و روغن و سر شیر و آب لیمو مالیدن چی ؟ هرکی از هر دکتری تعریف می کرد می بردم اما دیگه باباتون نمیامد . آژانس هم که گیر نمیامد می رفتم توی خیابون ماشین می گرفتم و دوتایی با ارشیا می رفتیم متخصص اطفال و پوست و با نا امیدی فراوان پیش متخصص آلرژی دکتر فرید حسینی که خوب جواب داد که دکتر زنداداشم بود و پدر شوهرم اما نگفته بودن چون هیچ کس حتی من فکر نمی کردیم که باید پیش این متخصص ها بریم . مادر شوهرم گفت و با نا امیدی رفتم . خدا را شکر که به حرف مادر شوهرم کردم . به ارشیا کرم الکام داد و شربت سیتریزین که آب روی آتش بود.

یادش بخیر هر دارویی که دکتر می داد، اول توی اینترنت سرچ می کردم . پدر شوهرم می گفت خوب پیگیری مثل بابات. دوبار بدون تحقیق به حرف همسایه های مادرشوهرم کردم که شد داغ پشت دستم که دیگه بی مسؤولیتی کرده باشم.

یه وقتها سه تاییتون را بغل می کردم و توی اتاق راه می رفتم و چشم از ساعت بر نمی داشتم تا باباتون بیاد . بابایی که شب خوب نخوابیده ، خسته رفته سر کار و با عجله برگشته تا به ما کمک کنه ، اونوقت یه همسر آشفته و خسته می دید با سه تا بچه توی بغل دارن قدم می زنن و چهارتایی هم گریه می کنن . مثل یه قهرمان میامد و هممون را آروم می کرد . خبری از خونه آروم و چای تازه دم و غذای تازه نبود . حتی خیلی وقتهای خودم هم غذای درست و حسابی نمی خوردم و نون پنیر می خوردم شیر می دادم  .

روزهای سخت و شیرین را با هم سپری کردیم . هر 5تاییمون 2 سال سخت را پشت سر گذاشتیم و فقط خدا می دونه به ما چی گذشته .

یه وقتها خدارا قسم می دادم . قسم می دادم به حق مادریم که به من صبری بده از جنس صبر مادرها .

بارداریم کوتاه بود . (سه ماه بودم یعنی) 5 ماه بعد از اینکه فهمیدم خدا با من نظر کرده و سه قلو نصیبم کرده به دنیا آمدین.

2 روز بود که به دنیا آمدین اما من دیگه استراحتم تمام شد . تمامش کردم دیگه دراز نکشیدم که یکی بچه هام را عوض کنه . یکی باد گلو بگیره. یکی غذا درست کنه . پاشدم تا مادر شدن را یاد بگیرم . 8 روز دوره آموزشم بود. هر چند توی اون دو روز همه خودم شیر می دادم و خوابی نداشتم.

10 روزه که شدین مادرامون ازمون خدا حافظی کردن . حتی همون ده روز را هم تمام وقت پیشمون نبودن و شیفتی میامدن .

روز سوم تولدتون صبح شال و کلاه کردم که برم پیش جگر گوشم . رفتم تا دوباره ببینم جوجه ای که خوب تماشاش نکرده بودم. حالا که اثر بی هوشی خوب رفته بود خوب تماشات کردم ارسلانم .

اولین بار که شیر خوردی شور بود چون با اشکم مخلوط شده بود . چقدر به نظر درشت آمدی . چقدر به نظر زیبا بودی. وقتی 5 روزه شدی و برام آوردنت خونه نمی گذاشتم گریه کنی . کمتر صدایی که از پشت پنجره های بسته میامد می پریدی و عصبی می شدی. پسرم تو از اول حساس و بودی و عاطفی.

بچه بزرگ کردن سخت نیست . سه قلو بزرگ کردن هم سخت نیست.

سختی اینه که بعد از سه روز بفهمی بچه هات گرسنه بودن.

سختی اینه که وقتی پرستار می خواد از بچت نمونه بگیره بگه آخی خون هم نداره .

سختی اینه که جگرگوشه ات توی بیمارستان باشه و ندونی بهش چی می گذره .

سختی اینه که با همه وجودت به بچه هات برسی بعد بهت بگن کم کاری می کنی.

سختی اینه که هر چی بتونی بخوری اما بازم شیر نداشته باشی.

سختی اینه که از شدت خستگی و مریضی و کم خوابی قبل از گریه بچه ها نتونی پاشی بعد با پاشی ببینی آب جوشی که گذاشتی سرد بشه را ریختن و باید تازه آب جون سرد کنی و بچه های گرسنه را هم آروم کنی تازه خودت هنوز گیج خوابی بعد بهت بگن اگه به موقع بیدار می شدی شیر می دادی گریه نمی کردن و حتی کمکت هم نکنن.

سختی اینه که همه وقتت را با بچه هات سر کنی و بازی کنی و تلاشت را بکنی کم و کسری نداشته باشن بعد به جای اینکه بهت سر بزنن و به بچه هات محبت کنن ازت دوری کنن و بهت بگن بچه هات کمبود محبت دارن.

سختی اینه که ازت توقع داشته باشن و بهت کمک نکن حتی درکت هم نکنن.

سختی اینه که ...

بزرگ کردن شما سخت نبود . نادانی من بزرگ بود . بی تجربگی من زیاد بود .

همیشه به بچه اول ظلم میشه اما در مورد من به همه بچه هام ظلم شد.

همیشه بخندین و شاد باشین . همیشه رو به جلو حرکت کنین . همیشه موفق باشین حتی در عین شکست، که من نمی خواهم شما را بزرگ کنم می خواهم بزرگ منش بشین نمی خواهم مثل درخت قد بکشین می خواهم سر بلند باشین . نمی خواهم زنده باشین می خواهم پاینده و جاودان باشین . و همه اینها در گرو آینده نگری ما و تلاش و خواست شماست .

نمی نویسم که منت گذاشته باشم مثل خیلی ها .

می نویسم که بدونین چقدر براتون آرزو دارم . نمی گم دکتر بشین مهندس بشین آشپز بشین خیاط بشین . ولی ازتون می خوام آینده ساز باشین . سرباز امام زمانمون(ع) . آقامون را برای شادیهای زود گذر فراموش نکنین که خیلی بهشون نیاز داریم. 

می نویسم که بدونین چقدر کوچیک و ضعیف بودن تا وقتی بزرگ شدین در برابر خالقتون گردن کشی نکنین.

تولدتون مبارک میوه های دلم و نور چشمانم .

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

نیکتا
24 مرداد 94 20:32
گل پسرا تولــــدتون مبـآرک
مامان علی مردان
25 مرداد 94 0:45
مامان علی مردان
25 مرداد 94 0:46
درود به تو مرضیه جان مادر رررررررررررررررر خدا قوت و توان بهت بده گلم تولد نازدونه هات مبارک
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیز دلم.
مامان علی مردان
25 مرداد 94 0:47
خشگل خوشگلا تولدتون مبارک
مامان فدیا
25 مرداد 94 9:10
مبارک باشه امیدوارم سالها زیر سایه پدر و مادر به سلامتی بزرگ بشن و این سختیها همه به خاطراتی شیرین تبدیل بشن
معین
25 مرداد 94 17:44
سلام مرضیه جان انقدر قشنگ نوشته بودی که دو یا سه بار متن زیبات رو خوندم بسیار با احساس بود .بدون شک مشخص بود که از یه احساس زیبا و عمیق سرچشمه گرفته بود آخر متنت بغض کرده بودم. منم تمام آرزوهای شما رو برای دسته های گلتون دارم .امیدوارم یه روزی خبر قبولی سه تا پسرت رو توی دانشگاه برامون بذاری.خداحفظشون کنه . به نظرم نمیرسه برای بچه ها کم گذاشته باشی.هر آدمی یه قوایی داره .نگهداری از یه بچه ش خیلی سخته دیگه چه برسه به سه تاش. واقعا بعضی وقتها که خودم رو جای شما می ذارم احساس می کنم اگر من در موقعیت شما بودم خیلی خیلی کم می آوردم.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم . بازم مورد لطفتون قرار گرفتم.هر چی از دلم گذشت نوشتم . آره یه عزیزی بهم گفت کم گذاشتی تا چند روز یادم میافتاد گریه می کردم.ممنونم لطف دارین.
مامان زهرا
28 مرداد 94 0:54
سلام مرضیه جون ، خدا قوت . بهتر شدی خانمی .الهی که بلا از همتون دور باشه عزیزم . تولد پسرای خوشگل ، آقا ارسلان ، آقا اردلان ، آقا ارشیا هزاران بار مبارک .دامادیشون .انشالله دوست خوبم خیلی قشنگ نوشتی عالی بود .واقعا درست گفتن هرچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند . مرضیه عزیزم حرفایی که دیگران میزنن خیلی توجه نکن . خیلیها از روی نادونی حرف میزنن که کاریش نمیشه کرد نادونن دیگه .مهم اینه که خودت پیش وجدانت سربلند باشی که صد البته هستی حتی بیشتر . الهی که سلامت باشی وسایت بالای سر خونواده باشه .
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزن داشتن دوستای خوبی مثل شما قوت قلبی هست برای من و به من شدیدا انرژی می ده.
زیــنب (مامان)
28 مرداد 94 21:56
تولد تولد تولدتون مبارک پسرای ناز ودوست داشتنی انشاالله120 سال زنده باشین
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ان شاءالله
الهه مامان اميرمحمد
30 مرداد 94 11:28
سلام مرضيه جون، خيلي وقت بود نتونسته بودم به وبلاگتون سر بزنم ولي امروز تا نشستم پاي كامپيوتر، اول از همه اومدم سراغ وبلاگ شما. متنت خيلي قشنگ و احساسي بود، اشكامو در آوردي دختر. تولدت قندعسلهاتون را تبريك ميگم. انشالله عاقبت به خير بشند. از طرف من روي ماهشون را ببوس. مرسی عزیزم.
لوسی می
30 مرداد 94 12:25
چقدر قشنگ نوشته بودین. آفرین به شما و به همتتون. امیدوارم همه ی دعاهای خیرتون برای بچه ها مستجاب باشه. تولدشون مبارک خدا حفظتون کنه برای هم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم.
مامان راحله
30 مرداد 94 16:43
تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک تولدتون مبارککککککککککککککک
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم.
مامان فاطمه
2 شهریور 94 13:18
تولدتون مبارک گل پسرا قند عسلا با یه دنیا ارزوهای خوب و سلامتی و شادی برای شما
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم.
بنده خدا
15 شهریور 94 9:31
سلام مرضیه جان.امروز خیلی اتفاقی وبلاگتو دیدم. و با خوندن این متن اشکم سرازیر شد.عزیزم خدا خیلی دوستت داشته که نعمت همسر شدن و مادر شدن رو بهت داده. میدونم سخته ولی خدا رو شکر کن چون خیلی خیلی خیلی دوستت داشته عزیزم. من فقط4سال از تو کوچکتر هستم ولی تا الآن حتی یه دونه خواستگار هم نداشتم.دلم برای تمام چیزهایی ک داری تنگه . . .به خدا می سپارمت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی من همیشه شاکرم. عزیزم شاید هنوز وقتش نرسیده خدا همه بنده هاش را دوست داره.
مامان دوقلوها
15 شهریور 94 10:48
تولدتون مبارک سه قلو قند عسلاو مرضیه جون واقعا خسته نباشی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم . مرسی عزیزم.