این روزها
این روزها خیلی وقتم کمه همش برای بچه هاست. همه زندگیم برای بچه هاست . اما خستگی باعث شده کمی عصبی بشم اما باز نیرو گرفتم. (ققنوسی شدم برای خودم هی می میرم از نو متولد می شم.)
خواب بچه ها به خاطر ماه مبارک کمی بهم ریخته ولی دو ساعتی که روزها با هم می خوابن را جدیدا من هم باهاشون می خوابم قبلا به خونه و پخت و پز می رسیدم الآن استراحت می کنم.
خدا را شکر مامان و بابام بعد از یک ماه مسافرت برگشتن و بخشی از کوله بار خستگی من را به دوش می کشن وقتی که کم میارم زیر سایشون استراحت می کنم و بچه ها را می برن تا من به خونه برسم ولی بازم حواسم پیش بچه هاست .
ما واقعا نمی دونستیم با دلتنگی ها و بهانه گیری های بچه ها چطور کنار بیایم . میامدن جلوی من چهارزانو می زدن دستشون را روی گوششون می گذاشتم و گفتن عزیز ، بابا و ... یعنی زنگ بزن با عزیز جون و باباعلی صحبت کنیم . تقریبا هر روز هم موفق می شدن . دو هفته گذشت تا باور کردن که بابا و مامان توی خونشون نیستن حتی توی حمام را هم می گشتن و خوب به خاطر نداشتن کمک ما هم زیاد از خونه بیرون نمی رفتیم و این موضوع رنج دوری بچه هام را بیشتر می کرد گاهی شبها با باباسعید بیرون می رفتیم اما دوباره وقتی میامدیم خونه روز از نو روزی از نو...
ارسلان
ارشیا
اردلان
ارسلان و اردلان
بلآخره باباسعید راضی شد استخر بچه ها را ببره باد کنه چون نمی تونستیم خودمون توی خونه باد کنیم و از طرفی هم ابعادش باعث می شد باباسعید خجالت بکشه توی خیابون راه ببره.
خلاصه باد شد اما همون نیم ساعت اول بازی و قبل از اینکه حتی آبش کنیم ارسلان گاز گرفت و یه حلقش پنچل شد ولی بازم قابل استفاده هست .
اما چرا همه بازیهای پسر بچه ها خطرناکه آخه...
نمی دونین چقدر حرص می خورم وقتی بازی می کنن .
- روی دیواره استخر سوار می شن و اسب سوار می کنن بعد یهو خودشون را پرت می کنن توی اندک آب کف استخر(به خاطر کم آبی فقط یکمی کف استخر را آب می کنم که آب بازی ای کرده باشن) .
- توی همون اندک آب شیرجه می زنن.
- توی همون اندک آب اردلان بچه ها را می اندازد. خیلی جالب بغلشون می کنه و سعی می کنه بندازشون توی آب.
- توی همون اندک آب یه وقتها هم به شکم دراز می کشن دست و پا می زنن .
- از همه بدتر اون آب خیلی کثیف را می نوشن و صدای من را حسابی در میارن.
فکر کنم این کارها را از سفر شمالمون سوغات آوردن فقط به قولی آب نمی دیدن که شنا کنن وگرنه شنا گرای خوبی هستن.
اما با وجود همه اینها از بازی محرومشون نمی کنم . کم کم یاد می گیرن حالا حالا ها وقت دارن هنوز دو سالشون هم نشده .
دفعه اول که استفاده کردن خیلی ذوق کردن اما چون هر کار کردم راضی نشدن شورت بپوشن نمی تونم عکسای قشنگشون را بگذارم ولی دفعه بعد دیگه با اما و اگر و شرط و شروط که باید یه چیزی بپوشن رفتن توی آب.
ارشیا و اردلان
بچه ها فقط لذت می برن و من حرص می خورم و بیشتر از اون البته لذت خنده های قشنگشون.
ان شاءالله خدا دامن همه را سبز کنه . دارم پیر می شم اما پیر دسته گلام نه زمانه. این موهای سفید شده خیلی می ارزه . این صورت زرد و زار و خسته بیشتر .
خدا هیچ کس را از این لذتها بی نصیب نکنه . از وقتی متأهل شدم همیشه از خدا می خواستم که من را بی فرزندی امتحان نکنه که از عهدش بر نمیام خدا هم امتحانی صد البته در حد توانم می گیره چون توی قرآن خودش گفته که بیش از توان کسی از اون نمی خواهد. خدا به من هم توان داد تا بر خلاف عقیده خیلی ها بعد از دوسال از روزه ماه مبارکش بهرهمند بشم. دعا کنین تا آخرش دوام بیارم.