گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

این روزهای ما

1394/4/5 0:40
1,346 بازدید
اشتراک گذاری

 چند روز پیش مامانم به شوخی ارشیا را می زد ؛ زدن که نه در حد نوازش و می خندید، ولی ارشیا جدی می زد . منم گفتم ارشیا نزن مامان شوخی می کنه ارشیا هم رو به من کرد و با حرکت گفت که داره من را می زنه. گفتم نه شوخی هست ارشیا هم دو تا دستش را برد جلوی مامانم که قلقلکش بده .

وقتی ارشیا با من از خونه مامانم نمیاد بیرون و محکم گردن مامانم را بغل می کنه می گم باشه پسر عزیزجون باش و پشتم را می کنم می روم اما هنوز لحظه ای نگذشته ارشیا اعتراض می کنه که چرا بغلش نکردم ببرمش. 

امشب ارشیا من را که جلوی در خونه مامانم بودم که ارشیا را بیارم پایین از خونه بیرون کرد در را هم بست منم گفتم باشه تو دیگه پسر عزیز جون باش من میرم اونم آمد بیرون و من محل ندادم و سرش را گذاشت زمین گریه کنه بازم محل ندادم رفتم وقتی آمد طبقه پایین محکم گردنم را بغل کرد و صورتش را گذاشت روی صورتم تا مطمئن نشد بخشیدمش رهام نکرد.

نمی دونم ارسلان چطور معنی غصه را فهمیده وقت می خواهم بخوابونمش و نمی خوابه و می خواهد از روی پاهام بلند شه می گم باشه برو منم غصه می خورم و ارسلان هم منصرف می شه . وقتی غذا نمی خوره هم...

تازه فهمیدم اردلان چقدر مغروره . توی برخورداش فکر می کردم که بی خیاله یا براش مهم نیست آخه عکس العملش خیلی ضعیف حالا فهمیدم از غرورش هست . فهمیدم این بچه چقدر احساساتی هست و من که می گفتم اردلان آدم فروش هست و حذب باد و هر روز یکی از مامانبزرگاش یا من را دوست داره فهمیدم چقدر بهم وابسته هست و این خودش صبرم را در برابر گریه و جیغ های تمام نشدنیش بیشتر کرده. فهمیدم که برای هر کاری باید قبل پیش زمینه بهش بدم . برای بیرون رفتن یا خونه آمدن یا خوابیدن و غذا خوردن و ...

وقتی بچه ها غذا نمی خوره صدای گریه در میارم و دستم را روی صورتم می گذارم و بچه ها هم می دون میان دستم را بر می دارن و صورتم را می بوسن و می گن هم هم هم (غذا بده هام کنیم). به خودم می بالم چون همیشه آرزوی بچه های با محبت داشتم. (بچه ها خیلی بد غذا شدن خیلی امیدوارم بهتر بشن و خیلی اذیتشون نمی کنم در حد چند قاشق بخورن برام کافیه)

خیلی هوای هم را دارن طوری که برای آب خوردن هم همدیگه را صدا می کنن و یه بار که ارشیا کنارشون نبود که آب بخوره صداش کردن ارشیا ارشیا آب.

بعد از فریزر نوبت به یخچال بالاش رسیده . 

هر بار هم لباس می شورم یا خوابن یا بیدارن و دعوامون میشه آخه تا من را غافل ببینن یکی می دوه و میره و برنامه لباسشویی را عوض می کنه و باز روز از نو و روزی از نو.

تا ظرف می شورم اعصابم روی وبیره هست . یا دعوا می کنن و همیدگه را گاز می گیرن یا در یخچال و فریزر را باز می کنن یا زیر پاشون یه چیزی می گذارن و هر چی روی کابینت و اپن هست را میریزن پایین یا میرن توی کابینت میشینن و در را باز بسته می کنن و تلفات می دن (اردلان و ارسلان می شینن و با پا در را محکم هول می دن و باز می کنن و ارشیا با شدت می بنده و گاهی دست و پا لای در می مونه و من از همون اول منتظرم) و ....

نمیشه ارسلان میوه بخوره و در آخر ظرف میوه را برنگردونه و آبش را روی فرش نریزه.

نمیشه باهم بازی بکنن و بعد از قهقهه صدای گریه و جای دندون روی بدنشون نباشه.

نمیشه روزی بیاد و من جیغ بنفش نکشم خندونک (بعد مامان یا بابام نگران میدون پایین)

یا ظرف نمی شورم یا وقت می شورم که مامان ببرشون بالا.

یا غذا درست نمی کنم مگه نباشن یا خواب باشن.

نمی دونم شاید خونه را شبیه مهد کردم .

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان منصوره
5 تیر 94 3:36
قربون شیرین کاریا وخراب کاریاشون عزیزم .مطمئننا خیلی سخته ولی شما مادر صبوری هستی واز پسش بر میای عزیزم ببوس گل پسرارو خیلی دوستشون دارم واز خواندن مطالبتون لذت میبرم.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
خدا نکنه . خیلی سخته دعا کنین صبرم بیشتر بشه . محبت دارین عزیزم.
مامان زهرا
5 تیر 94 4:32
سلام مرضیه جون .نماز وروزتون قبول .نمیدونم میتونید روزه بگیرید یا نه ؟؟؟؟انشالله سلامت باشین، خداوند مهربون بهتون سلامتی و توانایی هزار برابر بده . مرضیه جان ،هرموقع اسمتونو مینویسم یاد خواهرم میفتم که همنام شماست واتفاقا بارداره .براش دعا کنید که بارداری وزایمان راحتی داشته باشه . خانمی احتمالا بی اشتهایی پسرای گلتون برای دندونشون باشه چون محمدسام منم همین مشکلو داره .الهی که همیشه شاد وسلامت باشین .
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بله بله محکم و سفت و سخت روزه می گیریم. از شما هم قبول باشه من را هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارین. مرسی عزیزم . انشاءالله به حق صاحب ناممون بار شیشون را به راحتی زمین بگذارن. نمی دونم چرا بی اشتها هستن نه دندونی داره رشد می کنه و نه دندونی داره نیش می زنه . نمی دونم ولی وسواسم هم کمتر شده و خیلی اذیتشون نمی کنم.
مامان زهرا
5 تیر 94 4:33
راستی مرضیه جون امکان داره بهم رمز بدی ؟؟؟؟؟
مامان ریحانه
5 تیر 94 13:30
فدای مهربونی و محبتشون بشم من اتفاقا مرضیه جون من با بزرگ کردن یه پسر و داشتن یه دختر به این نتیجه رسیدم که پسرها نسبت به مادر خیلی محبتی ترن و بیشتر دلسوز مادرن چون به من ثابت شده یه روزی میشه که به تمام خرابکاریهای این روزهاشون میخندی و حتی دلتنگ میشی الان تنها راه صبر کردنه الهههههههههی قربون تمام خرابکاریهاشون برم از طرف من ببووووووووووووس برادران ناز خرابکارو
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم یه روزی هم میاد که دوست دارم ببینمشون حتی اگه همه زندگیم را بهم بزنن اما مشغله و کار و همسر اجازه نده.
مامان ریحانه
5 تیر 94 13:32
سلام مرضیه جونم اگه امکان دااره و دوست داشتی رمز پستت و بده اگه همون رمز قبلیست باید بگم ندارم چون خصوصی نذاشته بودی و من از ترس اینکه یبار تایید بشه حذفش کردم ممنونم دوست خوبم
رویا
5 تیر 94 13:50
سلام عزیزم این جیغ بنفش و که فقط مختص شما مامانا نیست ما عمه ها و خاله ها هم میکشیم تنشون سلامت باشه سه گل
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم اما بچه های من که خاله ندارن از عمشون هم همینقدر بگم که هنوز باهاش غریبه تر از دخترخاله من هستن.
سمیه
6 تیر 94 11:53
سلام عزیزم به نظر من چون ما دارای دوقلو و سه قلو هستیم بهتره که مهد قرار بدیم من خیلی راضیم البته به خاطر موقعیت کاری که دارم مهد کودک لازمه بچه ها بود اما شما ، من با تجربه ایی که دارم به این نتیجه رسیدم که ما ، مادران فداکاری هستیم و دوست داریم تمام لحظه لحظه های زندگیمون در اختیار فرزندانمون باشیم ، و این کار کاملا" اشتباهی هست به نظر من ، ما هم ادمیم ، و باید به خودمون برسیم اگر ما نباشیم فرزندانمون هم نیستن ، پس باید ارجحیت به خودمون بدیم عزیز دلم من توی این سه سالی که بچه ها رو دارم تمام وقتم رو در اختیارشون قرار می دادم یعنی از لحظه ایی که به خونه می اومدم تا ساعت 12 یک صبح برای بچه ها بودم و در نهایت با تمام خستگی به رختخواب می رفتم و از شوهر خود غافل بودم و همسر من تنهای تنها شده بود چون کسی نبود که بهش محبت کنه و در کنارش باشه گلم ، الان چند ماهی هست که روش زندگیمو عوض کردم یعنی اول خودم و شوهرم بعد بچه ها در واقع به شوهرم بیشتر توجه می کنم چون اون خیلی صدمه خورد و الان هر دوی ما راضی هستیم و علاوه بر ما بچه ها هم آرامش بیشتری دارن عزیز تا می تونی به فکر خودت و همسرت باش نمی گم از بچه ها غافل باش هفت روز هفته اگر هم نصف روز مهد باشن شما هم به خودت و زندگیت می رسی وهم به همسرت به نظر من بزارشون برو دانشگاه علوم پزشکی بپرس مهد کودک زیر نظر اونجا کجاست
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم از این همه وقتی که برام گذاشتی . واقعا شرایط همینطور هست که می گین.
رویا
6 تیر 94 15:19
مامان گل رمز میدی یا مشمول ما نمیشه
ی فرشته کوشولوو
6 تیر 94 22:54
اخخخخخخخخخخخخخ خاله قربونتوننن بشهههههه الهیییییییی اجی جای من لپاشون رو ببوسسس لطفا) وااااایییی خاله قربوننننن وروجک بازیااتووووننننننن ان شالله زیر سایه ی خدا همیشه وروووووجککککک و موفق باشید خوشگلای وروججججک خاله
ی فرشته کوشولوو
6 تیر 94 23:23
اجی دعام کن باشه ممنون خاهری
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
حتما عزیز دلم .
مامان فدیا
7 تیر 94 9:55
وااااااااااای خدا صبرتون بده حتی نمیتونم تصور کنم چه اوضاعی دارید تو خونتون بازم خدا رو شکر که مامانتون پیشتون من با این یه دونه هم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم عین بچه کوالا پاهامو میچسبه که منم بغل کن هیچ کی جرات نداره از بچه دوم جلوم حرف بزنه از بس این یه دونه اتیش میسوزونه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم . خدا به همه مادرها صبر بده.
معین
8 تیر 94 23:17
سلام نظر سمیه خانم رو خوندم منم تا حدودی با ایشون موافقم البته باید صبر کنید تا یکمی دیگه بچه ها از آب و گل دربیان.خودتون رو فراموش نکنید.چون به زودی بچه ها میرن مدرسه و شما تنها میشین. اونها چند سال دیگه سه تا دوچرخه می خرن و چه شما موافق باشی چه مخالف می زنن به کوچه(بخصوص اینکه سه تاییشون پسرن)و شما به شدت احساس تنهایی خواهی کرد. منم با سمیه جان موافقم در عین حال که حواستون به بچه ها هست ،با رعایت حالشون و با موافقت شوهرتون چند تا فعالیت اجتماعی مفید برای خودتون انتخاب کنید. به علاوه اینکه بعضی وقتها خلاقیت ما مامانها برای بچه ها مون ته میکشه و می بینیم که چقدر آدمهای دیگه می تونن به بچه هامون چیز یاد بدن... البته همونطوری که گفتم بچه های شما هنوز نیاز به حمایت دارند.برای این امر صبور باشید.
zakieh
20 تیر 94 0:33
واي مرضيه جون چقد اين جوجوهاي من بامزن دلم ميخواد بغلشون كنم و محكم ببوسمشون منم از اين كلمه جيغ بنفش خيلي استفاده ميكنم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . جیغ که می کشیم یکمی سبک می شیم نه ؟ فشار عصبی هم تخلیه میشه.