گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

برادرهای مهربان

1393/12/14 2:25
1,381 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز صبح اردلان و ارسلان با گریه آمدن پیش من . منم سیرشون کردم و خوابوندم چون خودم هم خوابم میامد و خیلی درد داشتم و حال ندار بودم.حدود دو ساعت بعد با صدای گریه ارشیا که از تنهایی بود بیدار شدم و ارشیا هم آمد و خودش را انداخت بغلم و اردلان بیدار بود و مشغول بازی.

اصل مطلب :

اردلان اونقدر روی ارشیا غلت زد و خندید و سمتش رفت که ارشیا خندید و خوشحال شد و دو سه متری از من دور شد و اون پشتها تلفن سوختمون که حالا اسباب بازیشون هست پیدا کرد برداشت و دوید آمد پهلوی من به من تکیه داد و بازی می کرد که اردلان همونجایی که آخرین غلت را زده بود مانده بود و نق می زد منم معمولا به نق زدنهایی که دلیلش را می دونم توجه نمی کنم که دیدم ارشیا از بغلم بلند شد و رفت دور تر و به اردلان نگاه می کرد و با دستش به جایی که قبلش نشسته بود می زد و می گفت اِه اِه(یعنی اردلان من از بغل مامان بلند شدم تو بیا بشین و ناراحت نباش) ولی فایده نداشت فهمید که اردلان هم تلفن را می خواهد رفت تلفن را گذاشت جلوی صورت اردلان و هر دو خندان و شاد بازی کردن .

بببببببببببببببببببببببببببببببببببببببله . همیچین بچه های مهربونی داریم.

ارسلانم که مدام داداشی ها را بوس می کنه . با دلیل و بی دلیل

وقتی با هم کشمکش دارن و همدیگه را می زنن یا گاز می گیرن بعد از محبت به مصدوم و برخورد با مضروب سعی در اصلاح روابط می کنیم که قصد جوابدهی و ادامه دعوا را نداشته باشن.

بهشون می گم دست بدین بعد بغل کنین و بوس کنین. البته بچه ها هم استقبال می کنن و با خنده این کار را می کنن و این به من آرامش میده که بچه ها هوای هم را دارن.

پسندها (10)

نظرات (13)

رویا
14 اسفند 93 11:54
عزیزدلم. کوچولوهای مهربون ... اول خدا و بعد هم شما همیشه پناهشون باشید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم.
مامان گلشن
14 اسفند 93 12:35
ای کاش دنیای ما آدم بزرگ ها هم مثل دنیای بچه ها اینقدر صادقانه و بی غل و غش بود ..و راحت میدونستم همدیگه رو ببخشیم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
اگه اینطور بود دنیا گلستان بود اما ای داد از این روزگار که هرچی میگذره دلها سنگتر می شه
شاپرک مامی
14 اسفند 93 14:26
لینک شدید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
شما هم همینطور
مامی جون
14 اسفند 93 17:29
خدارو شکر عزیزم که داداشیهایی مهربونی هستن ایشالا همیشه باهم اتحاد داشته باشن هوایی همو داشته باشن این مهمترین ارزویی یه پدر مادریه... شادکامی وتندرستی رو برایی این شاهزاده ها آرزومندم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
آره عزیزم عاشق مهربونیهاشون هستم . آمین
شاپرک مامی
14 اسفند 93 22:05
وای چه بامزه
مامان ریحانه
15 اسفند 93 0:05
سلام مرضیه جون بلا دوره انشالله گفتی درد داشتم نگرانت شدم بعد فدای این داداشای مهربون بشم من که از الان مهرشو ن و به همدیگه تقدیم میکنن الهی که همیشه صحیح و سلامت باشن این فرشته های مهربون
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی ریحانه جون. درد نی نیه چهارمم هست از اول بارداری تا الآن.دیگه پوست کلفت شدم.
♥ایدا♥
15 اسفند 93 9:16
قربون شه جوجه خوشگل بشم به منم سربزنید اپم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
حتما خدمت میرسیم.
مامان و بابا
16 اسفند 93 13:46
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی های نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا
فیروزه
16 اسفند 93 23:10
به به چقدر شما نازید گل پسرا ب منم سربزنید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
دوست دارم اما میزنه صفحه مورد نظر یافت نشد
مامانی رادین
17 اسفند 93 0:31
سلام عزیزم خدا این داداشای مهربونو برای هم حفظ کنه و ایشالا بزرگ شدن هم همین جوری پشت هم باشن. الان بهتری عزیزم .مگه بارداری؟؟؟؟؟؟؟ من نمیدونستم .خدا کمکت کنه راستی عکس هم بزار دلمون تنگیده برای گلای خوشگلت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
نه گلم شما هم بی دقت خوندین. بازم ممنونم. خدارا شکر . حتما
مامان ریحانه
17 اسفند 93 1:22
مرضیه جون تو رو خدا برو دنبال دردهایی و که داری بگیر منم از وقتی نازنین و سزارین کردم اصلا خواهر یه جور دیگه ای شدم باور کن تا نازنین شیر میخورد من ماهی یبار مریض بودم اوایل که آزمایش میدادم کمبود همه ی ویتامینا رو داشتم کم خونی هم داشتم نازنین هم که به لبنیات آلرژی داشت خودم ده ماه لب به لبنیات نمیزدم مکملای کلسیمم یه خط در میون میخوردم یا که نمی خوردم حالا انقدر پاهام درد میکنه یعنی خواهر یه جا میشینم به سختی بلند میشم بعد از به دنیا اومدن پوریا خیلی زرنگ بودم خونه تکونیامو در عرض چند روز خودم تنها انجام میدادم حتی با بچه ی کوچیک ولی الان خیلی بی جون شدم خواهر خونه تکونی جلو چشمم مثل یه غوله مواظب خودت باش مرضیه جونم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . اما فرصتش نیست. هروفت اورژانسی می شه می رم دکتر عمومی اونم یه مشت قرص و سرم و ... حوالم می کنه منم چندروزی مرتب می خورم و بعد کلا فراموشم میشه. اما درسته کمتوان هستم مولتی ویتامین می خورم و هر وقت فرصت کنم آمپول نروبیون می زنم. هنوز انرژی جوانی یارم هست. از محبت و دلسوزیتون ممنونم
مامان آروین(مهناز )
17 اسفند 93 11:17
سلام مرضیه جون خوبی ؟ دیدم نوشتی نی نی چهارم یعنی واقعا بارداری یا شوخی میکنی عزیزم الهی فداشون بشم من که اینقدر مهربونن معلومه که به مامانشون رفتن
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بی دقت خوندی . دوباره مطالعه بفرمایین. ممنونم.
مامان زهرا
18 اسفند 93 15:56
سلام مرضیه جون خوبی خانم .بهتری عزیزم . ماشالله به این برادرای با محبت .میدونن بعضی اوقات مامانی خسته هست خودشون همدیگرو حمایت میکنن . ایشالله که همیشه هوای هم دیگه رو داشته باشین .ارشیااردلان ارسلان
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی ممنونم