تاسوعای 95
روز تاسوعا با مامان و بابا و زندایی خودم رفتیم خواجه مراد و خواجه اباصلت و بعد هم اردلان و باباسعید و باباعلی برگشتن خونه و بقیه هم رفتیم حرم از فلکه برق پیاده رفتیم حرم و بعد از زیارت تا میدان شهدا پیاده برگشتیم و تو راه بچه ها خوابیدن.
پیاده رویشون خوب بود ولی تو حرم حوصلشون سر میرفتن منم یه زیارت هول هولکی خوندم و رفتیم جلو بچه ها ضریح را بوسیدن و بهانه گرفتن قبل از وارد حرم شدن رفتیم برای وضو و دستشویی بچه ها ولی ارشیا تو حرم گفت جیش دارم چون حوصلش سر رفته بود منم زیر بار نرفتم دیگه گفت پی پی دارم مجبور شدم ببرمش ولی سرکاری بود. دیگه عصبانی شدم رفتم ارسلان را از مامان بگیرم تنها برگردم چون مامان و زندایی می خواستن بعد از اذان شب برگردن که دیدم آمدن جای کفشداری که برگردیم خونه منم کلی تعارف کردم که به خاطر من از زیارت نزنین ولی در نهایت با هم برگشتیم.
تو خواجه مراد ارشیا همش می گفت بریم بالای کوه منم همراهیش کردم.
عکسها در ادامه ...