گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

اولین علائم اگزما

اولین علائم اگزما در یک ماهگی خودش را نشون داد اما ما متوجه نشده بودیم . روی سر ارسلان پوسته های زخیمی بود و صورت ارشیا کمی قرمز ما هم تصور نمی کردیم چیز جدی ای باشه. رفتیم دکتر فرهت . با اون که نامه سفارش یک دکتر دیگه را برده بودیم به سختی نوبت گرفتیم نزدیک به 4 ساعت معطل شدیم تازه توی مطب هم نذاشتن بشینیم گفتن شلوغه جا نیست برین 2 ساعت دیگه بیاین. ما هم رفتیم چندتا کوچه پایین تر جای پارک پیدا کردیم و توی ماشین نشستیم و شما یک بار شیر خوردین. به سختی بابا این چندتا کوچه را با دو تا کریر طی کردن رسیدیم مطب گفتن هنوز نوبت شما نشده وقتی هم که از نوبت می پرسیدیم منشی ها می گفتن نوبت را ما تعیین می کنیم   . خلاصه بعد از سه ساعت ر...
29 شهريور 1393

گریه بی امان اردلان

نفخ در یک ماهگی... اردلانم دقیقا یک ماه و یک روز بودی گلم که گریه و بی تابی شما دیوانم داشت می کرد . اتفاقا اون روز مامانه هم خونمون بود. نمی دونستیم چکار کنیم . هرچی سر شانه می ذاشتیم و پشتت را ماساژ می دادیم بادگلوتو نمی زدی. دیگه ظهر بود که به بابا زنگ زدیم و گفتیم اردلان آروم نمی شه خیلی با ناله گریه می کنه زود بیا بریم دکتر. بابا آمدن نشستن و شما را با آرامش توی بغل گرفتن و روی شونه گذاشتن و یک مساژ حسابی مهمانت کردن شما هم با چند تا بادگلو تشکر کردی. آروم شدی آرومِ آروم... خیلی خوشحال شدیم برای اطمینان بردیم دکتر که دکتر گفت دیگه از یک ماهگی کولیک پد جواب نمی ده و باید گریپ میکسچر بگیرین. البته نفخ ارشیا از همون نوزادی خ...
29 شهريور 1393

واکسن یک ماهگی

سلام گلای زندگیم. خوب جونم براتون بگه که شما سختی زیاد کشیدین. یکیش همین واکسن که از بقیه بچه ها یکبار بیشتر زدین. بچه های زیر 2 کیلو باید تو یک ماهگی واکسن هپاتیت بزنن که البته شامل حال ارسلان نازم نشد. اما ارسلان در عوض دوبار تست شنوایی شد یک بار تو بیمارستان که نتیجش مشکوک بود یک بار هم بعد مرخصی که از مرکز شنوایی سنجی با ما تماس گرفتن و با بابا رفتیم.  
29 شهريور 1393

تولد بابا جون ...

یک ماه هم گذشت ... دوم مهر شد ... پس تولد داریم ... تولد تولد تولدت مبارک   یک تولد سه نفره نه! نه! شش نفره . عکس در ادامه مطلب ... مامانه آمدن خونمون منم رفتم از طرف هر کدوم از بچه یک کادو خریدم یکی هم از طرف خودم . یک کیک کوچولو هم خریدم . با مامانه یک تولد کوچولو داشتیم . ...
27 شهريور 1393

مامان و بابا و سه قلوها

دیگه با هم تنها شدیم ... خوشبختانه بابا 5 روز از مرخصی شون مونده بود یعنی من کم کم تنها شدم... بابا خیلی کمک بودن و هستن و صد البته تکیه گاه محکمی برای من برای تنهاییهام و خستگی هام... وقتی کمک می کردن و شما را می خوابوندن... البته الآن یکی تون هم به زور روی پامون جا می شین.... وقتی از باد گلو گرفتن خسته می شدم بابا بود که پر دل و جرأت یک مشت و مال مخصوص می داد. آخه برای مامان بی تجربه خیلی سخت بود و می ترسیدم آخه خیلی کوچولو بودین. ارشیا خیلی گریه می کرد و هیچ کس حوصله نداشت .  منم که بی تجربه و خسته همش گریه می کردم که چه مامان بی عرضه ای گیرتون آمده . روزهایی بود که وقتی بابا می آمدن خونه من را با سه قلوها...
27 شهريور 1393

10 روزشیرین و سخت گذشت ...

شیرین بود چون ؛ هر بار که کامل شیر می خوردین انگار دنیا را به من دادن . هر بار که باد گلو می زدین خیالم راحت می شد. وقتی پس نمی آوردین خدا را شکر می کردم. وقتی نگاهتون می کردم خدا را شکر می کردم که سالم هستین. مامان بزرگ ها با دادن شیرخشت و ترنجبین و کره با خاک قند نذاشتن زردی بگیرین قند مکرر هستین چون سه قلو هستین   سخت چون ؛ بی تجربه بودم  خورشیدهای زندگیم گرسنگی کشیدن  ارسلان مامان پیشم نبود  به سختی شیر خشک پیدا می کردیم و استرس داشتیم  خیلی کوچولو بودین خیلی وسواس بودم و گیج می شدیم می ترسیدم به یکیتون کمتر رسیدگی بشه ارشیا خیلی حساس بود درد ...
27 شهريور 1393

قند مکرر

خلاصه ده روز از تولد شما گل پسرا گذشت ... خدا را شکر که بابا 15 روز مرخصی داشتن... عکس در ادامه مطلب با مامان بزرگ رفتین حمام و دیگه مامان بزرگ ها رسما ما را تنها گذاشتن و به زندگیشون برگشتن اما در هفته بهمون سر می زدن بیشتر برای شب ها که مرتب تغذیه شین تا مبادا قندتون بیافته . می آمدن کمک می کردن تا خونه مرتب باشه و برام غذا درست می کردن و بهم استراحت می دادن چون همه وجودم وقف شما بود.     ...
27 شهريور 1393