گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

7 ماهگی بچه ها

بچه ها شما دیگه الآن  دست می زنید  سرسری می کنین مامان و بابا می گین به همراه دد و دادا و اد و البته می رقصید ، رقصی به این قشنگی  البته ارسلان قبل از چهار دست و پا راه رفتن نای نای می کرد مثل پاندول ساعت خودش را تکون می داد  اردلان عقب و جلو و ارشیا همراه با سرسری شدید می شینه و پا می شه بعد هم سرش گیج می ره و میخنده. ...
30 شهريور 1393

10 ماهگی بچه ها

یک روز صبح از خواب بیدار شدم چشمتون روز بد نبینه. آخه گلهای سنبل من بخندم یا برای وضعی که برای خونه درست کردین گریه کنم . البته دفعه اولتون هم نبود ... ببخشید گرسنه بودین و مامان خواب بود . مرسی که خودتون دست به کار شدین و صبحانتون را خوردین و مامان را بیدار نکردین فقط گل پسرا در جریان باشین که شیرخشک را اول با آب مخلوط می کنن بعد می خورن نه اینکه شیرخشک را خشک بخورن. بقیه عکس ها در ادامه مطلب قل یک ارشیا : قل دو اردلان که محبتش یه هو قلمبه شده  قل سه ارسلان :   ...
30 شهريور 1393

اوایل خرداد و پیشرفت بچه ها

بچه ها حسابی زبان بار کردین و خودتون را شیرین می کنین. دَدَ ، ماما، بابا، اَدَ ، دادا و ... ارسلان از 9خرداد شروع به دست زدن کردن قبلا خیلی تمرین کرده بود و کاری شبیه به کشتن پشه در هوا ... 10 خرداد هم ارشیا دست زد و 11 خرداد اردلان دست زد نمی دونم چرا اینقدر دیر دست زدن اما خوب میگن هر بچه ای یک جوره دیگه. همین روزها بود که بچه ها کاملا میشستن ، خیلی ها بهم گفتن که دور بچه بالشت بذار کمک کن یاد بگیرن بشینن اما زن دایی مریم گفت بچه ای که اول بشینه دیگه چهار دست و پا نمی کنه وقتی به اطرافیانم دقت کردم دیدم درست می گه. منم به همه می گفتم بچه ها هر وقت آماده باشن می شینن هیچ بچه سالمی نبوده که نتونه بشینه اینها هم بلاخره می شی...
30 شهريور 1393

ارشیا پیش رو در چهار دست و پا

از دو روز قبل از عید شروع کردی گلم اما سومین روز عید بود که شروع کردی به چهاردست و پا راه رفتن البته اگر عجله داشته باشی ترجیح می دهی که باز هم خودت را بکشی آخه سرعتت بیشتره. اردلان و ارسلان هم از 16 فروردین همون روزی که اردلان دندان هم درآورد . ...
29 شهريور 1393

ارسلان پیش رو در صدف نمایی

روز دوم عید همه خونه بابا حسن جمع بودیم و این آخرین عیدی بود که بابا حسن را در بین خودمان داشتیم روحشان شاد . شمارا خیلی دوست داشتن و با اونکه حال ندار بودن حال شما را همیشه می پرسیدن. مرتب از این بغل به او بغل و منم چهار چشم حواسم به شما بود که دست دختر بچه ها نیافتین و باهاتون مثل عروسکاشون بازی نکنن . شما هم خیلی خوشحال بودین . شب خونه مامانه بودیم که ارسلان دست را گاز گرفت خیلی شیرین بود البته درد شیرینی بود. پسرم رشد اولین صدفت مبارک. تاریخ اولین دندان در آوردن بچه ها به ترتیب قل : ارشیا   : 1393/01/18 اردلان   :  1393/02/16 ارسلان :  1393/01/02 دکتر فرهت بهم گفت که آب برای بچه ها خیلی خوبه . ب...
29 شهريور 1393

خوب دیگه عید شد و دید بازدیداش

سال تحویل خونه مامانه بودیم اینم سندش... مثل سال پیش . خوش گذشت سال تحویل دور هم خوبه. البته سالهای پیش من و بابا همیشه فلکه ضد روبروی حرم بودیم اما دو سال هست که صلاح نبود. یک روز هم همه خونه عمه جون جمع بودیم و با ثمر کوچولو عکس گرفتین اما در بهت و تحییر چون نزدیک به بیست نفر با سر و صدا قصد خندوندنتون را داشتن. خانواده من در یک روز و خانواده بابا هم در یک روز به صورت جمعی عید دیدنی آمدن خونمون و خودشون کمک پذیرایی کردن... ...
29 شهريور 1393

خونه تکونی

یک ماه قبل از عید یک خونه تکونی اساسی کردیم به کمک مامان بزرگ . فرش ها را دادیم شستن و موکتها را هم شستیم و بالشت مبل ها را هم ایضا... پرده ها را هم شستیم دادیم اتو کردن . آشپزخانه هم تمیز شد. بعدش هم به سلامتی با بابا راهی دکتر شدم . دکتر هم ناراحت دعوام کرد گفت با این اوضاعی که داری خونه تکونی چه وقته کردی خانم؟ و بعد هم مثل همیشه آمپول و قرص تقویتی و ... وقتی 2.5 ماه بودین و اسهال شده بودین به سلامتی گند زده بودین به کل زندگیم مخصوصا اتاق خودتون.سرتون سلامت . دیگه خودم را می خوردم که چه وضعیه. با مامان بزرگ تختمون را هم جمع کردیمو تو کمد دیواری جا دادیم تا شما جا داشته باشین برای بازی که بابا ناراحت شدن و دوباره با مامان...
29 شهريور 1393

درمانگاه 5 نفره

گاه و بی گاه پیش می آمد که ذابراتون کنم گل پسرا. گاهی شب ... گاهی نیمه شب. از ضعف ، از خستگی ، از ناراحتی ، از جوش و حرص زیادی ، و خلاصه از حساسیت زیادی که روی شما داشتم. می رفتم درمانگاه دکتری و آمپولی و ... چون کسی هم نزدیکمون نبود بیاد پیش شما و بابا هم نه می تونست اجازه بده من تنها برم حتی با آژانس و نه می تونست شما را تنها بگذاره همه حاظر می شدیم من توی ماشین می شستم و بابا یکی یک می آوردتون تو ماشین و باهم می رفتیم درمانگاه بابا شما را توی ماشین نگه می داشتن و من تنها می رفتم تو اونم تو حالی که خیلی نیاز داشتم یکی زیر بغلم را بگیره که نیافتم. از دارو گیاهی گرفته تا قرص های تقویتی تا غذاهایی که مامان بزرگ و مامانه می فرستادن...
29 شهريور 1393

ختنه آقا پسرا

دو و نیم ماه که شدین دیگه دیدیم وزنتون مناسب برای ختنه هست، اوایل آبان بود . سه بار رفتیم تا سر گرفت . اولین بار با مامان بزرگ رفتیم دکتر کارش تمام شده بود رفته بود . دومین بار با مامان بزرگ رفتیم دکتر نوبت هاش تماشده بود نوبت نداد. سومین بار با مامان و مامانه رفتیم قبلش هم دختر عمو افسانه وقت گرفته بود . خیلی معطل شدیم اما پسرای خوبی بودین. بعضی بچه ها بودن آنقدر گریه می کردن که از مامانشون قندآب می خواستن. خیلی استرس داشتم می رفتم پیش مامانشون با هاشون صحبت می کردم . با خودم می گفتم پسرای من چی می شن اما دکتر گفت از خیلی از بچه ها آروم تر بودن. سه تایی با بابا رفتین تو اتاق مامان ها را راه نمی دادن . دکتر...
29 شهريور 1393

اگزمای ارشیا

حدود دو ماهه بودی که اگزمات شدت گرفت پسرم.خیلی دکتر رفتیم پیش لپه ایان هم رفتیم خیلی هزینه کردیم تا شده یک روز هم خوب باشی ...  همیشه دستات بسته بود تا خودت را زخم نکنی اما فایده ای هم نداشت خیلی زود دستهات را باز می کردی. تا اینکه مامانه اصرار کردن که ببریمت پیش دکتر فرید حسینی من و بابا هم دیگه خسته شده بودیم از این همه دکتر بدون فایده ولی باز هم به بابا اسرار کردم اینم بریم. بابا گفتن فایده نداره باید دوره اش که دو سال از گفته دکترها و یک سال از گفته فرید حسینی هست طی بشه. تصمیم بر این شد که خودم ببرمت . مامانه تلفن زدن به مطب منشی گفت بیاین بین مریضها برین. منشی فهمیده ای بود یک مرد مسن و مهربون هر وقت می رف...
29 شهريور 1393