ارشیا و اردلان نهار خوردن و ارسلان امتناع می کرد منم خیلی اسرار نمی کردم . یه بار ارشیا یه قاشق غذا داد گفت بده ارسلان منم گفتم ارسلان این قاشق غذا را ارشیا داده بخوری ارسلانم گفت نه منم به ارشیا گفتم نخواست ممنونم و اردلان هم همینکارو کرد. بعد که به اردلان و ارشیا کمک کردم دست و صورتشون را شستن ارسلانو بغل کردم و گفتم غذا می خوری گفت آره گفتم بیا غذا بخور قوی بشی مثل کی؟؟؟ منظورم ارشیا و اردلان بود و منتظر بودم یکی را بشنوم اما ارسلان گفت قوی بشم مثل خدا جون معمولا وقتی بسم الله الرحمن الرحیم میگم بچه ها هم بعدش میگن مرسی خداجون توی حمام هم وقتی لیف میزنم هر عضوی که می شورم می پرسم این دست قشنگو کی دا...